سـایــدا جــانسـایــدا جــان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

❤ سـایـدا : سایـه ی مـادر ❤

21. خـواب

بهانـه ی بودنـم ؛ چه زیبــا خوابیـده ای ، چه معصـومـانه ، چه پــاکــ و ... وقتی خو ا بــی دلم برایت ت نــ گ میشود . عا شـقت م نا زدون ه ی من /. ...
10 شهريور 1391

20. 1 ماهـگی

                                          *  1 ماهگـیت مبـارک همه ی عمـر من * دختــر ناز و بی هم تـ ای من ؛ امیـد د ل من ؛ همه ی دار و نـدار من ؛ 1 ماهه شدی ! مبارکـت باشه سایــه ی مـادر . خداوند را شاكرم براي تو ، برای تو که آمدی و شدی همه ی زندگی مــا . ♥ . دوس تت داریم دخ تـ رک بهشـتی ام . + قد 50 و وزن 3650 دور سر 5/36 بالنـدگیت پیــاپی د...
23 مرداد 1391

19. مــاه من

تـو آمدی و بهترین ملودی دنیایـم شد صدای تپش قلــبت تـو آمدی و نگاهت شد چهارچوب قاب دیدگانــم تـو آمدی و بر بلندترین احساسات مــا درانه ام پرچم فتح برافراشتی تـو آمدی و مرا مـــادر کردی ب تمام وسعت معنـا . .   " روز آفرينش ات مبـــارك نوگل باغ زندگی مان" پرنسس من ؛ عاقبت آمدی و چـه خوش آمدی عزیزکـــــــــــم . دوستت دارم فرشته كوچكم .  + قد 46 و وزن 2800 و دور سر 33 ...
30 تير 1391

18. لحظه دیدار

کوچولوی نازنيــــــنم ؛ لحظه های آخر است که در وجودم هستی و نفس میکشی . 9 ماه با هم بودیم و خودت میدانی که چه ها که نکشیدم ... چیزی نمانده تا آمدن ت ... فقط چند ساعت و تا ساعاتی دیگـــر تو در آ غوش منـــــ ي .   آری ، لحظه ديــــدار ، نزديک است دخترک . دوستــت داریم / بی نهایت .
24 تير 1391

16. دلتنگی های دوران بارداری

دختـرم سـایدا ؛ دیروز ب همراه بابایی رفتیم سونو ... آخرین سونوی این دوران ( خوب بودی مثل همیشه ) . و این روزها ، روزهای آخر است ک تو در منی ... باور کردنش سخت است د ختــ رم . دلم تنگ می شود برای : تمام دردها ، ناراحتی ها و بی خوابی ها تمام بی اشتهایی ها ، بد ویاری ها تمام استرس ها ، بی قراری ها و نگرانی هایم بابت سلامتیت دلم تنگ میشود برای تکان خوردنت ، سکسکه هایت و سفت شدنت هایت  برای شکم خالی بدون تــو دلم تنــگ می شود ... اما ؛ چاره ای نیست کوچــولوی من ، باید بیایی ! سالم و شاد بیا دختـر زیبــاروی من ، من و پدرت منتظرت هستیم ......
18 تير 1391

15. 9 ماهگـی

کـود ک من ؛ تنها ٢٤ روز دیگر مانده ... ٩١.٤.٢٤ روز دیدار من و دخترک بی هم تـ ایم ... . . دیـگر آماده هستم ؛ همه چیز مهیا برای ورود گــل دخترم . عاش قـــ تیم ؛ من و آقای پــد ر ، دیوانه وار ... ...
31 خرداد 1391

14. مـادرانه

گـل گنــدم من ، سای ــد ا خداروشکر ک ٣٣ هفته رو ب سلامت گذراندیم دخترکم ، من و آقای پدر با تـمام وجــود منتظرت هستیم ... فقط ٣٤ روز دیگر تا در آغــوش کشیدنت مانده . این روزها آن قدر تکونات زیاد شدن ک من همش دستم رو شکممه و همینطور آقای پــ در ک حسابی نازت می کنه و باهات حرف میزنه . هنوزم باورم نمیشه ک تو ، تو وجود منی و تو دل من داری رشد میکنی ... دلم برای این ٩ ماه تنگ میشه ... کاش یـا دم بمانـد . دوستت دارم دختر کـم ، تا بی نهــایت . ...
21 خرداد 1391

13. :((

دردو نــ ه من ؛ ی ٢ روزی میشد ک تکونات کم شده بود زیاد اهمیت ندادم ... تا صبح ک دیگه اصلا تکون نخوردی ... خیلی نگران شدم . ی چیز شیرین خوردم و دراز کشیدم ، کشتم خودمو از بس باهات حرف زدم و نازت کردم ولی بازم خبری نشد ... دیگه بغضم ترکید و زنگ زدم ب بابایی ...  سریع آماده شدم و رفتیم بهداشت ، خداروشکــر صدای ق لــ ب کوچولوتو شنیدم ... دخمل من دیگه مامانتو نگران نکنی ها ... خدایا ؛ کودکــم رو ب خودت میسپارم .
26 فروردين 1391

12. پایان هفته 24

سـایدا عشــق من ؛ امروز رفتم سونو خداروشکر همه چی خوب بود و شما ٢٤ هفته کامل داشتی . گــــــ ل من از شکم مامانی پیداست ک شما روز ب روز داری بزرگتر میشی و من چــقدر خوشحالم ... دختــر مامان ، حسابی شیطون شدی و با تکونات مامانی رو سوپرایز می کنی . کــاش زودتر روزها بگذرد دلم می خواد در آغوش بگیرمت . ♥ . دوست ت دارم عزیزم .
19 فروردين 1391