سـایــدا جــانسـایــدا جــان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

❤ سـایـدا : سایـه ی مـادر ❤

81. روز تولد تو

بی نظـیر من ؛ امــــــروز روز تــو ست ... روز ميـلادت ... روزی كه تــو آغـاز شدی ...   1  ساله شدی دختـرک زیــبا ی من ؛ 1 سال است كه از آمدنت ميگذرد . از لمس بودنت ... 1 سال است كه با تو نفس ميكشيم دردانه . 1 سال است كه شدی همــــــه ی زندگی ما ...   عجـــب روزی ست امروز دختـــر .   پُر از شوقم برای امروزت . برای تولد ت ... برای 1 ساله شدنت . برای مــادر شدنم ، پدر شدنِ پدر بی نظیرت ... تــولدت مبــــــــارک فرشته ی کوچــکم . ...
24 تير 1392

79. دندان

گنـــج دل من ؛ دندان ســوم تـو ! مبــارکت باشد نازگـل زیبـای من . اما قبل نیش زدن اینبار با 3 روز تب و 2 هفته بی اشتهایی همراه بود . دوستت دارم بی ه متـا ی من .   + جوانه زدن سومین دندان ( بالا ) در 11 ماه و 21 روزگی . نیش زدن دندان چهارمت هم نزدیک است . ...
16 تير 1392

78. ب یاد پارسال

آرامش بی نهایت من ! نمی دانی امروز چقدر ب یاد دوران بارداریم  افتاده ام . پارسال این روزها ، خاطره های خوب را برایم تداعی می کند . روزهایی را یاد می کنم که مهمان دلم بودی ، کوچک بودی ، خیلی کوچک ! جنینی که با تکان دادن دست و پاهایش قلبم را می لرزاند هر بار ... می دانی آن روزها آرزویم این بود ک چشمانم به جمال تــو روشن شود . ببینم که به پدرت شباهت داری یا به من ؟!! و حالا تـو در آستانه ی 1 سالگی هستی نــازنینم . چقدر زود بزرگ شدی همه ی هستی من . چقدر زود این 1 سال گذشت ! قلبــــــــ م ؛ قلبم ، فدای تو  یک ساله ی پاک ! ...
12 تير 1392

76. 11 ماهگی

" 11 ماهگی ات مبارک عشق من " 11 ماهه ی زیبـای مـن ؛ می بینی چقــــــــدر زود در حال بـــــز رگ شدن هستـی ؟ می بینی فـــدایـت شوم ؟ فقط 1 ماه مانده ، تا سـالروز زمینـــــــــی شدنت ! آرام جـانم ، تـو ک هستـــــی من هیــچ غمی ندارم . دوستت دارم تا ابد . ...
24 خرداد 1392

75. پله

ســایـدا ، مامان ؛ یـادت میاید آمدم و نوشتم ک یاد گرفتی از پله بالا بروی ؟ چقدر دلم می خواست پایین آمدنش را هم یاد بگیری . و حالا یاد گرفتی ... دیگر نـگران تو آشپـــزخونه رفتنت نیستـم . داری روز ب روز بزرگ تـر می شوی . دوستـت دارم گـل خوشـبوی مـن . ...
21 خرداد 1392

74. سفر

نازنـین بـی همتـای من ؛ باز هم ی تجربه سفر دیگر با حضـــور زیبــای تــو اینبار ب مشــهد مقـــدس . ب مدت 4 شب و 5 روز از 12 خرداد ماه تا 16 ام در هتل جهان . چقـــــــــــدر سفر 3 نفریمان خوش گذشت یادش بخیر . با هم ب زیارت رفتیم و نیازهایـمان را مرور کردیم . نيازهایی كه تمامش برای تـو و آقای پـدر بود . برای سلامتی شما ، خوشبختی و آسايش مان ... و برای آنهايی كه التماس دعا داشتند دعا كرديم . ساعت ها داخل آن حياط با صفا می نشستيم و تو 4دست و پا ب این طرف و آن طرف می رفتی . به هر كه ميرسيدی لبخند میزدی و دلبـری می کردی . و من يك كلمه مشترک از همه شان ميشنيدم ؛ "ماشاالله " . ب خودم می باليدم كه مـــــــا...
18 خرداد 1392

73. ایستادن

زیبــای من ؛ 7.8 روز است ک می ایستــی البته با تکیــه گاه . آخ ک چ لـذتی داره دیـدن این صحنه های نو . چه خوب ک روز ب روز  بـالـنده تر می شوی . دختـرم ! ب امیــد روزی ک بایستی ، بدون کمک ، بدون تکیه گاه ... نوگـلم بودنــت را همیـشه آرزوست . ...
8 خرداد 1392