27. گوشـواره
عشــــــق زندگی من ! امروز من و تـو ، بابایی رفتیم مطب دکتر عادل تا گوش ت را سوراخ کنیم . در مسیر راه تمام مدت استرس داشتم ... طاقت تماشای آن لحظه را نداشتم اما خب چاره ای نبود ... دکتر کارش را شروع کرد ، تـو چنان گريه ای سر دادی كه جگــــرم برایت كباب شد . مـادر فــــــدای اون اشكهای پاك و زلال ات ... 2 هفته دیگر گوشواره ای ک عمـه جونـت هدیه آورده را جایگزین این گوشواره می کنم . مبارك ت باشد سایــدا جان . ...