سـایــدا جــانسـایــدا جــان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

❤ سـایـدا : سایـه ی مـادر ❤

74. سفر

نازنـین بـی همتـای من ؛ باز هم ی تجربه سفر دیگر با حضـــور زیبــای تــو اینبار ب مشــهد مقـــدس . ب مدت 4 شب و 5 روز از 12 خرداد ماه تا 16 ام در هتل جهان . چقـــــــــــدر سفر 3 نفریمان خوش گذشت یادش بخیر . با هم ب زیارت رفتیم و نیازهایـمان را مرور کردیم . نيازهایی كه تمامش برای تـو و آقای پـدر بود . برای سلامتی شما ، خوشبختی و آسايش مان ... و برای آنهايی كه التماس دعا داشتند دعا كرديم . ساعت ها داخل آن حياط با صفا می نشستيم و تو 4دست و پا ب این طرف و آن طرف می رفتی . به هر كه ميرسيدی لبخند میزدی و دلبـری می کردی . و من يك كلمه مشترک از همه شان ميشنيدم ؛ "ماشاالله " . ب خودم می باليدم كه مـــــــا...
18 خرداد 1392

73. ایستادن

زیبــای من ؛ 7.8 روز است ک می ایستــی البته با تکیــه گاه . آخ ک چ لـذتی داره دیـدن این صحنه های نو . چه خوب ک روز ب روز  بـالـنده تر می شوی . دختـرم ! ب امیــد روزی ک بایستی ، بدون کمک ، بدون تکیه گاه ... نوگـلم بودنــت را همیـشه آرزوست . ...
8 خرداد 1392

72. تـب

همـه ی هستــــــــــــی ِ من ؛ تـو را چ شد جـان مـــــادر ! تب کردی و نـاله می کنی کودک معصـــــــــوم مـن . می دانی ک نمی توانم بی تابـی و بی حالیت را ببینم ... خوب شو ، وروجک من ؛ زودتر . دیدن تــو ، تـو این حال دل می خواد ... ی دل بزرگــــــــــــــــــــــ . برای سلامتـــیت دعــا می کنم ؛ مــادرانه دعا می کنم ، باشد ک برآورده شود .
29 ارديبهشت 1392

71. 10 ماهـگی

                                         " 10 ماهگی ات مبــــــارک عشــق من "   یکی یک دونه ی من ؛ 10 ماه شدی ! ی ماه بــزرگتــــر شدی ، فهمیــــم تر ، شیــــرین تر ... خـدا را هزاران هزار مرتبه شــــکر . شکر بابت سلامتی ات . شکر بابت این 10 ماه ... شکر بابت این روزهای شیرین و خاطره انگیز . دوستـت دارم /. + وزن 8500 ...
24 ارديبهشت 1392

70. پـله

فرشتـه کوچـک من ؛ باز هم یک آرزوی دیگرِ ، از جانب تو بــــرآورده شد ... داخل آشپزخونه بودم ، برگشتم و دیدم : برای اولـین بار از پـله بالا آمدی ... و من چقدر خوشحال شدم گل ِ من . ممنون از تــــــو ! به خاطر تمـــــــام اين لحظــه هـای نــــــاب . ...
19 ارديبهشت 1392

69. خواب

نـازنـین کـوچـکـم ؛ چندین شب است ک تـو را در اتـاقت می خوابانم . شب اول خیلی برایمان سخت بود ، تـو ناآرام بودی ولی بلاخره خوابت برد . تا صبح خواب ب چشمم نیامد ! نگران اینکه بیدار بشی و من نباشم کنارت ، صدایت را نشنوم . ولی تا خود صبح بیدار نشدی . خداروشـکر ... آسوده بخواب آرام جان مـــن . من هستم . ...
13 ارديبهشت 1392

68. من مــادرم

سـایـدای مـن ؛ حس امروز من ی حس فوق العاده اس ، وصف نشدنی بخاطر حضـــور تو . تــو كه بهــــانه ی امــروز من شدی . بهانه ی مـــادر شدنم . ممنون از تـــو فرزنـدم . امیدوارم توانسته باشم و بتوانم ، مــادر خوبی برايت باشم . كاش لايق اين نام مقــــدس باشم . دوستت دارم فرزنـدم /. ...
11 ارديبهشت 1392