سـایــدا جــانسـایــدا جــان، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

❤ سـایـدا : سایـه ی مـادر ❤

43. بوی تـو

عزیــز نـازنـین من ؛ در آغــوش میگیرمت این بو بوی عطر تن توست ، عجب بویـی میده . مدام بوت می کنم . بوی تن ات ، مستم می کند و عاشق . کودکــم ، من بوی ِ تن ِ تو را ... با هیچ چیز این دنیـا عوض نمی کنم !! دوستــت دارم /.  
7 آذر 1391

41. :))

نور چشـــم مـــن ! تمـــــــام سلول هايم ، عاشـــــــــق ميشوند ، وقتي كه تــــــو ؛ برایــم قهـقهــه می زنـی . سـایــــدا یم ؛ تمــــام زندگیم فــــدای یک لبخند تـو . بخنــــد مادر ... همیشه بخنــــد . ...
30 آبان 1391

40. شیر نخوردن

دختـــرک زیبـــای من ؛ داری مامان و با شیر نخوردنت اذیـــت می کنی ... غصه دارم می کنی . بهتر شده بودی ولی چرا دوباره !!!! نمی دانم شاید از بازیگوشیت باشد ... برایم سخت است درد میکشم ، می بینم . دلم تنگ روزهایی است ک شیرت را با ولــع می خوردی . دلم تنگ روزهایی است ک وقتی آماده ات میکردم برای شیر خوردن دست و پا میزدی و می خندیدی . دلم تنگ گریه هایت است اگر ثانیه ای دیر میشد خانه را روی سرت می گذاشتی . نکن جـان مـادر ، شـیرت را بخور ، آزارم نده . می دانی ! ک می پـرستـــمت /. ...
26 آبان 1391

34. 100 روزگی

    نــاز گـل من ؛ اکنون گـلی صـــد برگ و زیــبایـی ک عـطر وجـودت تمـام خانه یمان را پـــــــر کرده ... دوستــت داریـم ب قـدر تمـام ثـانیه های این صــــد روز . سایـــدایم بـهتـريـن ها رو برايــــت آرزو ميـكنم . + وزن 5.900 ...
4 آبان 1391

33.

کـوچـولـوی نــازم ؛ 2 روز پیش برای برفک دهانت بردمت دکتر ، خداروشکر خوب شده ای و از آن سفیدک ها خبری نیست . دکترت گفت باید از ماه 3 ب پهلو بخوابی و همینطور ب روی شکم بزارمت تا گردنت را بالا بگیری ... و تو هیچ کدام از این حالت ها را دوست نداشتی ... برای خواباندنت ب پهلو دو طرف گهواره ات را شمد گذاشتم تا برنگردی ب حالت طاق باز ... شب اول مقاومت میکردی ولی بلاخره خوابیدی ... تا الان ک عادت کرده ای . ب روی شکم ک می گذارمت تا 10 دقیقه ساکت هستی و بازی می کنی ، اما بعد آن گریه را سَر میدهی . دختـرک بازیگـوشم تا الان ک 3 ماه و 7 روز داری همچنان گریه میکنی و بیشتر وقتا نق میزنی . کاش صبوری کنی ... کی آرام میگیری خدا داند ...
1 آبان 1391

32. این روزهای تـو

گــل نـازم ؛ این روزها تا من و پدرت را می بینی چنان خنده ای می کنی ک می خواهم گازت بگیرم ... وقتی صدایت می کنیم ب سمت مان بر میگردی . تا شروع ب صحبت کردن با تو می کنیم اگه پستونک در دهانت باشد میندازیش و ب ما گوش می دهی ، و توام با زبان خودت جوابمان را می دهی ... عاشق صحبت کردن با پدرت هستی ... وقتی شما را میبینم عشق می کنم . وقتی پدرت می گوید اَ اَ  َ  َ تو هم بلافاصله تکرار می کنی . خوب گردن می گیری و دیگر از اون لرزش ها خبری نیست ... وقتی ب حالت دراز کش میگذارمت گردنت را ب جلو می کشانی و دوست داری بشینی ... دست و پایت را ب خوبی میشناسی ، دستت را مشت میکنی و می بری سمت چشمانت تا بلاخره چشمهایت حالت غیرع...
27 مهر 1391

31. :((

پـا ره ی تـن م ؛ امروز از صبح نق زدی و گریه کردی ، نمی دانم چرا !!! خداراشکر مریض هم نیستی ... الان ب زور خواباندمت ، کاش 2.3 ساعتـی بخوابی ... ب خواب رفته ای و منم محو تماشای تــو ، دلم برایت تنگ شده . آسوده بخواب کـودکـم من کنـ ارت هستم . دو ستـ ت دارم سـایـدا یم . ...
26 مهر 1391

28. سـایـدای مـن

  با تــو زندگي برايم ، يك چيز ديگر است همان چيزی كه نميتوان وصفش كرد با تــو من تجربه ميكنم ، عاشقانه ای از جنس تــو را ... تــو كه جنسی به نرمی حرير داری  با تــو فارغ ميشوم از هر چه غم و دلتنگی ايست غمي كه بی تــو ، خم ميشدم زير بارش . ميدانم !   با تــو بودن زيباست . اصلا خود بهشت است بهشتی كه تــو برايم بسازی يك چيز ديگر است كودكــم وقتي با تــوام ، ديگر هيــــــچ نميخواهم هيــــــــچ ! اما نه ... فقـــط يك چيز . " توقف زمــــــــــــان " ...
15 مهر 1391